خانه الکی بابا
بابا به خانه آمد اما در را باز نکرد او پایش را بلند کرد و از روی در رد شد در خراب شد و روی زمین افتاد بابا در را برداشت و سر جایش گذاشت. بابا خسته بود می خواست بخوابد. اما خانه جا نداشت که بابا در آن بخوابد. اگر پاهایش را دراز می کرد دیوار های خانه خراب می شدند. بابا گرد خوابید و زود از خواب بیدار شد حالا گرسنه بود و غذا می خواست. ظرفهای غذا خیلی کوچک بودند. بابا مجبور بود در همان ظرفهای کوچک غذا درست کند. اما اجاق گاز نداشت. بابا قابلمه ی غذا را روی جعبه ی کوچکی گذاشت و غذا را روی همان درست کرد. غذا هیچی نبود الکی بود. ولی بابا حسابی سیر شد. حالا باید سر کار می رفت. بابا ماشین بزرگش را برداشت و شروع کرد به هول دادن آن. آخر ماشین بابا فقط این طوری راه می رود. ماشین بابا تا حالا هیچ وقت واقعی روشن نشده است. بابا همیشه ماشینش را هول می دهد. گاهی وقتها هم آن را می کشد. بابا واقعا زحمت کش است.
بابا سرکار بود و داشت کار می کرد که یکدفعه از همان دور دید که خانه اش خراب شد و ریخت. بابا آهی کشید و فکر کرد و بعد گفت اصلا راحت شدم.
خوب آخر خانه ای که همه اش با بالش و پشتی درست شده باشد سقف آن هم چادر مامان باشد معلوم است که زود خراب می شود.
حالا بابا دیگر بابا نیست بلکه امیر کوچولوی مامان است و از مامان یک عالمه چیز طلب دارد. مثلا یک غذای واقعی که توی شکمش برود و او را سیر کند. بعد هم یک خانه ی بزرگ که جا داشته باشد تا امیر داخل آن بخوابد.به هر حال امیر کوچولو دیگر حوصله بابا بازی ندارد.
بازدیدها: 14